ماجرای ذبح

ماجرای ذبح


[سوره البقرة (2): آيات 67 تا 73]
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)
ذبح گاو و زنده كردن مقتول‏
حضرت عسكرى عليه السّلام در تفسير آيه وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ فرمود در زمان حضرت موسی، مردی از بنی اسرائیل به قتل می رسد و در پی آن خداوند خطاب به بنى اسرائيل ميفرمايد.....
لطفا برای خواندن ادامه ماجرا به ادامه مطلب بروید.

 

 

كه بياد بياوريد زمانى كه ما بموسى وحى رسانيديم كه از ما بخواه تا قاتل را معرفى نموده و او را بكيفر قتل بكشيد و ديگران از تهمت و غرامت محفوظ و سالم بمانند و من ميخواهم بدينوسيله بمرد نيكوكارى از امتت توسعه رزق بدهم كه دين او صلوات فرستادن و برترى دادن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و اولاد اوست بر تمام مخلوقات و ميخواهم بپاداش اين عمل او را بى‏نياز گردانم تا بداند كه ثواب تعظيم و ولايت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او چه اندازه است.

موسى عرض كرد بيان فرما خطاب رسيد ايموسى ببنى اسرائيل بگو گاوى باين صفت كه نه پير از كار افتاده و نه جوان كار نكرده و داراى رنگ زردى باشد كه بينندگان را فرح بخشد ذبح كنند و يكى از اجزاء گاو كشته شده را بمقتول بزنند زنده شود و از او قاتلش را سؤال كنند گفتند ايموسى چطور ميشود از زدن عضو مرده بمرده ديگر او زنده شود آيا ما را مسخره ميكنى موسى گفت پناه بخدا ميبرم از مسخرگى و نسبت دادن بخدا چيزى را كه نگفته باشد شما معارضه بامر خدا ميكنيد آيا نمى‏بينيد نطفه آب مرده بيش نيست ولى همينكه نطفه مرد و زن كه هر دو آب مرده هستند بيكديگر تلاقى نمودند خداوند از آن بشرى خلق ميفرمايد و اين تخمهائى كه در روى زمين مى‏پاشيد بر اثر رطوبت زمين باد ميكند و متعفن شده و ميميرد سپس خداوند از آن گندمهاى نيكو و درختان ميوه ايجاد مينمايد.
گفتند ايموسى آيا خداوند ما را بذبح چنين گاوى امر فرموده گفت آرى آنها گاوى بدان صفت نديدند مگر نزد آن جوان كه خداوند در شب و در عالم خواب نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و ائمه طاهرين را باو نشان داده بود و فرموده بودند چون تو دوست با وفاى ما هستى ميخواهيم از اجر و پاداش محبت خودمان در دنيا بتو بدهيم فردا براى خريد گاو تو خواهند آمد تو گاو را مفروش مگر باذن مادرت كه خداوند سخنى را باو تلقين فرموده كه با بيان آن شما ثروتمند و بى نياز خواهيد شد و آن جوان بسيار خوشحال شد همينكه صبح شد براى خريدارى گاو آمدند گفت ميفروشم بچهار دينار لكن با رضايت و اجازه مادرم قبول كردند از مادرش سؤال كرد گفت بگو هشت دينار ولى اختيار با مادرم است آنها راضى شدند و از مادرش پرسيدند مادر مرتبا قيمت را بالا ميبرد و آنها بنصف راضى ميشدند تا آنكه مادر گفت نميفروشم مگر آنكه پوست گاوى بزرگتر از گاو خودم را از طلا و مشك پر كنيد.
چون گاو ديگرى بآن مشخصات نيافتند ناگزير راضى شدند گاو را ذبح نموده و استخوان فقرات پشت آنرا بمقتول زده و گفتند پروردگارا به جاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد اين كشته را زنده نموده و به سخن درآور تا قاتل خود را معرفى نمايد فورا ميت از زمين صحيح و سالم برخاست و گفت اى پيغمبر خدا مرا پسر عمويم بقتل رسانيد براى خاطر دختر عمويم و مرا در فلان محله انداخت تا ديه قتل مرا از آن جماعت بگيرد موسى آندو نفر را گرفت و بقتل رسانيد پيش از آنكه زنده شود قطعه از آن گاو را بمقتول زدند و زنده نشد بموسى گفتند مگر وعده نداده بوديد كه با اين عمل مرده زنده خواهد شد پس چرا زنده نميشود؟
بموسى خطاب رسيد كه اى موسى من خلف وعده نميكنم بآنها بگو اول قيمت گاو جوان را بدهيد تا اين كشته زنده شود لذا اموال زيادى جمع كردند تا رسيد بمقدارى كه پوست يك گاو پر شد و بآن جوان دادند سپس زنده شد.
بنى اسرائيل بموسى عرض كردند نميدانيم كدام يك از اين دو امر عجيب‏تر است زنده شدن مرده يا غنى شدن اين جوان با اين مالهاى فراوان؟ بموسى وحى رسيد كه ببنى اسرائيل بگو هر كه از شما دوست دارد كه در دنيا زندگانى خوش و خرم داشته و در آخرت هم ببهشت برود محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او را در درگاه ما شفيع خود قرار دهد و همانطوريكه اين جوان ذكر محمد و آل او را از موسى شنيد و بر آنها صلوات فرستاد و آنان را بر تمام جن و انس مقدم داشت از اينجهت خداوند اين همه ثروت را باو عطا فرمود تا با آن مال لذت برد از غذاهاى پاكيزه و بارحام خود صله نمايد و براى خود از مؤمنين دوست بگيرد و دفع شر دشمنان خود نمايد.
سپس آن جوان بموسى عرض كرد اى پيغمبر خدا اين اموال را چگونه حفظ نمايم؟
موسى فرمود همانطور كه پيش از اين متذكر بذكر صلوات بودى، باين اموال هم صلوات بر محمد و آل او بخوان، همان كسيكه با ذكر صلوات اين اموال را روزى تو نموده است با اعتقاد داشتن تو آنها را هم حفظ ميفرمايد.
جوان گفت هرگز كسى بمن حسد نبرد و از مال من چيزى دزديده نشد و هر كس قصد دزديدن مال من مينمود پيش از دستبرد مبتلا و گرفتار ميشد و خداوند مرا از شر بدخواهان حفظ مينمود.
همينكه مقتول زنده شد و گفتگوى جوان و حضرت موسى را شنيد گفت خداوندا تو را قسم ميدهيم به آنچه كه اين جوان قسم داد و صلوات ميفرستم بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او و آنها را شفيع خود بدرگاهت قرار ميدهم مرا با دختر عمويم در دنيا باقى گذار كه با خوشى و خرمى از زندگانى بهره‏مند شويم و جزاء و كيفر دشمنان و حسودان را بده و روزى پاكيزه و زيادى بمن عطا فرما.
خطاب بموسى رسيد كه باو بگو پيش از كشته شدن او شصت سال از عمرش باقى بود هفتاد سال ديگر بآن افزوديم و يكصد و سى سال عمر با خوشى و سلامت باو عطا نموديم كه در اين دنيا با دختر عمويش زندگى كرده با هم بميرند و در آخرت با هم به بهشت بروند اى موسى اگر آن شقى قاتل هم بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او متوسل شده بود و از ما درخواست مينمود البته او را حفظ ميكرديم و آن جوان را از راه ديگرى بينياز و غنى مينموديم بهمين مالى كه فعلا باو عطا كرده‏ايم و اگر قاتل ما را بحق محمد و آلش قسم ميداد او را مفتضح نمينموديم و از قصاصش صرف نظر ميكرديم سپس بنى اسرائيل خدمت موسى آمده گفتند شما قبيله ما را مبتلا بفقر و فاقه نمودى و بعلت لجاجت خودمان اموال زيادى را از ما گرفتى پس براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را زياد كند، موسى بآنها گفت چقدر دل شما تاريك است مگر دعاى جوان صاحب گاو و يا دعاى مقتول را نشنيديد و نديديد خداوند از بركت دعاى ايشان چه نعمت و مال و اعاده زندگى بآنها عطا فرمود؟ چرا خداوند را مانند آن جوان و شخص كشته نميخوانيد همگى آنان جمع شده و گفتند پروردگارا ما بسوى شما توجه نموده و تكيه‏گاه مائى خداوندا بجاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد و بحق على و فاطمه و حسن و حسين و اولاد حسين اين فقر و فاقه را از ما دور كن و وسعت رزق بما عطا فرما، بموسى وحى رسيد كه برؤساى آنها بگو بطرف فلان خرابه روند در موضع معين مقدارى بشكافند و از آنجا مليونها سكه طلا كه چند هزار برابر مالى است كه ببهاى گاو داده‏اند بيرون آورند و اين ثروت بى‏كران را در عوض توسلى كه بمحمد و آل محمد جستند عطا فرموديم.
رؤساى بنى اسرائيل بمحل موعود رفته و موضع مخصوص را شكافته و ذخاير بيشمارى بدست آوردند و مستغنى و بى‏نياز شدند.





:: موضوعات مرتبط: بخش بایگانی وبلاگ , ,
:: برچسب‌ها: ماجرا , داستان , ذبح , حضرت موسی , (ع) , ائمه , ائمه در زمان انبیا , انبیا , ذبح گاو , وبلاگ , فردا ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : فردا
تاریخ : شنبه 11 / 7 / 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: